ســــــلام
خــــــوشامدي بـــه وبــــــلاگم
من سحرهستم مديرونويسنده اين وبلاگ
باتبادل لينك موافقم
كامنت بزاريد جبران ميشه
بي ادبي وتوهين ممنوع
ورود افرادبي جنبه هم ممنوع
اگه مطلبي خواستيدبهم بگيدبزارم
همين ديگه حالا بريد ازوبم ديدن كنيد كامنت بزاريد جبران ميشه100%
من وبموتازه ساختم بخاطرهمين مطالبش كمه
خوش بگذره
باي
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 13:54 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 520 ] [ ]
هیـــــــــــــــس!ساکتـــــــــــــ
فریـــــــــــــادت را بی صدا کن
بـــــــــغضت را نوش جان کن
و اشکــــــــــــــ هایت را پنهان
اینجا هیچـــــکس به فکر دیگری نیست
همه در تـــــــــــکاپوی خواسنه های خویش هستند
و برای رسیــــــــــــــدن به هدفشان از تو هم می گذرند
شکـــــــــــ نکـــــــــــــــــن
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ دوشنبه 28 دی 1394 ] [ 1:03 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 451 ] [ ]
روزي پسري خوش چهره در يكي از شهرهاي آمريكا در حال چت كردن با يك دختر
بود،
پس از گذشت دو ماه، پسر عالقه بسياري نسبت به او پيدا كرد، اما دختر
به او گفت:
»ميخواهم رازي را به تو بگويم.
«پسر گفت: گوش ميكنم. دختر گفت: »
من ميخواستم همان اول اين مسئله را با
تو در ميان بگذارم،
اما نميدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از
همان كودكي فلج بودم
و هيچوقت آن طور كه بايد خوش قيافه نبودم، بابت اين
دو ماه واقعا از تو عذر ميخوام.
« پسر گفت: »مشكلي نيست.« دختر پرسيد: »يعني تو االن ناراحت
نيستي؟ « پسر گفت: » ناراحت از اين نيستم كه دختري كه تمام اخالقياتش با من
ميخواند فلج است، از اين ناراحتم كه چرا همان اول با من روراست نبودي،
اما مشكلي نيت من باز هم تو را
ميخواهم.« دختر با تعجب گفت: »يعني تو باز ميخواهي با من ازدواج كني؟«
پسر در كمال آرامش و با لبخندي كه پشت تلفن داشت گفت: »آره عشق
من« دختر پرسيد: »مطمئني پيتر؟« پيتر گفت: »آره و همين امروز هم ميخوام
تو را ببينم.
« دختر با خوشحالي قبول كرد و پيتر همان روز با ماشين قديمياش و
با يك شاخه گل به محل قرار رفت، اما هر چه
گذشت دختر نيامد...
پس از ساعاتي موبايل پيتر زنگ خورد...
دختر گفت: سالم پيتر گفت: سالم، پس كجايي؟ دختر گفت: »دارم ميآيم، پيتر از
تصميمي كه گرفتي مطمئن هستي؟« پيتر گفت: اگر مطمئن نبودم كه به اينجا
نميآمدم عشق من. دختر گفت: آخه پيتر پيتر گفت: »آخه نداره، زود بيا من منتظر هستم
« و پايان تماس...
پس از گذشت دو دقيقه يك ماشين مدل باال كه آخرين دستاورد شركت بنز
بود كنار پيتر ايستاد... دختر شيشه را پايين كشيد و با اشك به آن پسر نگاه
ميكرد... پيتر كه مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه ميكرد.
دختر با لبخندي پر از اشك گفت سوارشو زندگي من... پيتر كه هنوز باورش نشده بود،
پرسيد:»مگر فلج نبودي؟ مگر فقير و بدقيافه نبودي؟ پس... من همين االن توضيح
ميخواهم.« دختر گفت: »هيس، فقط سوارشو«
آري، آن دختر كسي نبود جز »آنجلينا بنت«، دهمين زن ثروتمند دنيا كه پس
از اين جريان در مطبوعات گفت: هيچ وقت نميتوانستم شوهري انتخاب كنم
كه من
را به خاطر خودم بخواهد، زيرا همه از وضعيت مالي من خبر داشتند
و
نميتوانستم ريسك كنم... به همين خاطر تصميم گرفتم
كه با يك ايميل گمنام
وارد دنياي چت شدم، سه سال طول كشيد تا من پيتر را پيدا كردم،
در اين مدت طوالني به هر كس كه ميگفتم فلج هستم با ترحم بسيار من را رد
ميكرد،
اما من تسليم نشدم و با خود ميگفتم اگر ميخواهم كسي را پيدا كنم
بايد خودم را يك فلج معرفي كنمميدانم واقعا سخت است
كه يك پسر با يك دختر فلج ازدواج كند، اما پيتر يك پسر نبود...
او يك فرشته بود.
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 14:46 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 470 ] [ ]
ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 14:39 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 460 ] [ ]
وقــــــتي تــــــنهاييم،
دنــــــبال يــــــك دوســــــت مــــــيگرديم.
وقــــــتي پــــــيدايش كــــــرديم،
دنــــــبال عــــــيب هـــايش مــــــيگرديم،
ووقــــــتي ازدســــــتش داديـــم،
بـــه يــــــادخــــــاطره هـــايمان بـــااومــــــي افــــــتيم،
وبـــازتــــــنهاييم...
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 14:35 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 443 ] [ ]
مـــانــــــسلي هــــــستيم كـــه
بــــــهترين حــــــرف هـــاي زنــــــدگيمان را
نــــــگفتيم،تــــــايپ كــــــرديم.ツ
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 14:29 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 485 ] [ ]
گــــــــــآهــــــی وقـــتــآ مـــیــخــوآی
یــکــی کــنـآرت بــآشــــهـ
بـــــــهــ حــرفــآت گـــوش کـــنـــهــ
چـــیــزی نــگــهـ...
کــــآری نـــکـنــهـ هــآ...
فــــقـــط بـآشـــهـ هـــمـــیـن !
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ يکشنبه 27 دی 1394 ] [ 14:18 ] [ ســحـرツ ] [ بازدید : 465 ] [ ]
آخرین مطالب